● حکایتی از بایزید بسطامی
روشنایی
نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره
داشت و همه شب از تاریکی می گریست، که چراغ نداشت.
شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ایشان بردی، تا کودک
خاموش گشتی.چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکایت
شیخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنایی شیخ آمد، دریغ بُوَد
که به سر تاریکی خود باز رویم ،حالی بیامد و مسلمان شد.
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1390نظر بدهید
| 23:1 | نویسنده : خداداد |